انقلاب مشروطه يكي از نهضتهايي بود كه بر اساس اظهار نظر روشنفكران ديني و سكولار، با نيروي مذهب و با هدايت علما به پيروزي رسيد. با اين حال، انقلابي كه بسياري از افراد به آن به عنوان سرآغاز رهايي كشور از استبداد مينگريستند، چنان دچار انحراف شد كه در كمتر از دو دهه، رضاخان ميرپنج توانست با استفاده از زور و با حمايت انگلستان به سلطنت برسد و دوباره استبداد را به كشور بازگرداند. اما چه مسئلهاي باعث شد چنين جنبشي كه از حمايت همهجانبهي مردم و روحانيون برخوردار بود به انحراف كشيده شود. مقالهي حاضر، با بهرهگيري از بيانات مقام معظم رهبري در خصوص آسيبشناسي مشروطه، به بررسي اين مسئله ميپردازد.
كنار گذاشتن علما
نقش روحانيت در پيروزي انقلاب مشروطه به حدي پررنگ است كه حتي شرقشناساني نظير لمبتون نيز در نوشتههاي خود به اين مسئله اشاره كرده و تأكيد نمودهاند كه نيرويي كه مردم را عليه استبداد بسيج كرد روحانيون بودند. در اين ارتباط، مهدي ملكزاده، تاريخنويسي كه نظر خوبي نسبت به علما ندارد، دربارهي نقش روحانيون در پيروزي مشروطه مينويسد: «از نظر حقيقت نميتوان كتمان كرد كه جنبش مشروطه بدون حمايت آخوند خراساني و آخوند مازندراني در ايران نميتوانست برقرار بشود.»(1)
ادوارد براون، محقق انگليسي نيز بر نقش اصلي مذهب در نهضت مشروطه تأكيد كرده و عامل اصلي حركت تودهي مردم را توهين حكومت به باورهاي مذهبي و ديني مردم ميداند. همچنين جلال آلاحمد نيز روحانيت را تنها سد در برابر هجوم غربزدگي به ايران عنوان كرده و معتقد است كه كنار گذاشتن اين نهاد با اعدام شيخ فضلالله نوري، سرآغاز استيلاي غرب بر ايران بوده است.(2)
لمبتون شرقشناس نيز در كتابهاي خود بر نقش علما در پيروزي مشروطه تأكيد كرده و مينويسد: «آنچه وحدت جامعه را حفظ ميكرد اسلام بود و آنچه تودهي مردم را در زمان مشروطه به حركت درآورد دعوت مجتهدين بزرگ اسلام بود كه از مردم ميخواستند تا در برابر تجاوز به اسلام قيام كنند. اصولاً طرفداري از مشروطه در نظر مردم، جز در ميان يك اقليت كوچك، به مفهوم بازگشت به معيارهاي زندگي اسلامي به كار ميرفت.»(3)
با اين حال، بعد از مدت كوتاهي، روشنفكران غربزده با راهاندازي جنگ رواني و بهرهگيري از عوامل بيگانگان توانستند روحانيت را به انزوا بكشانند. به عنوان مثال، تبليغات عليه علما به حدي رسيد كه آيتالله طباطبايي در يكي از سخنرانيهاي خود، قرآن را درآورد و سوگند خورد كه ماها پول نگرفتهايم و حاضريم خود و اولاد خود را در تحصيل آزادي ملت و نجات وطن فدا كنيم. در ادامهي مشروطيت، سيد عبدالله بهبهاني، از رهبران اصلي نهضت را چنان ترور شخصيت ميكنند كه حتي بعد از كشته شدن او، سالهاي سال، دروغپراكنيهايي كه عليه او به راه افتاده بود در جامعه شايع بود.(4)
در همين ارتباط، مقام معظم رهبري ضمن آسيبشناسي كنار گذاشتن روحانيت در جنبش مشروطه، ميفرمايند: «پيش از اين، در كشور خود ما، انقلاب مشروطيت بود؛ اما بعد از پيروزى، هنگامى كه علما را كنار زدند، از مسير منحرف شد و مشروطيت به جايى رسيد كه رضاخان قلدر، فردى كه ضد همهى آرمانهاى مشروطهخواهى بود، به حكومت رسيد.»(5)
نبود نظارت علما در مجلس
بر اساس متمم قانون اساسي مشروط، بايد پنج مجتهد تراز اول از بين بيست نفر از مجتهداني كه علما به مجلس شوراي ملي معرفي ميكردند، به عنوان هيئت ناظر بر مصوبات، در جلسات مجلس حضور مييافتند تا مصوبات مجلس مغايرتي با احكام اسلام نداشته باشد؛ اما اين اصل هيچ گاه به اجرا گذاشته نشد. در حقيقت پيشينهي عدم اجراي اين اصل به زمان طرح آن از سوي علما و شيخ فضلالله نوري برميگردد. در آن زمان، بعد از اينكه اين پيشنهاد مطرح ميشود، بلافاصله روشنفكران غربزده عليه چنين تصميمي موضع ميگيرند و تمامي تلاش خود را انجام ميدهند تا اين اصل تصويب نشود.
در همين راستا، درست در زماني كه قرار بود در روز 6 ربيعالثاني 1325 هجري قمري، طرح نظارت علما بر مجلس تصويب بشود، گروهي از نمايندگان با هدايت تقيزاده از اين كار جلوگيري كردند و طرح اين موضوع را در مجلس به تأخير انداختند. همچنين عوامل اين افراد در روز20 ربيعالثاني، وقتي كه روزنامهي صبح صادق اين پيشنهاد را چاپ كرد، به دفتر اين روزنامه حمله و مدير روزنامه را مجبور كردند شمارهي جديدي چاپ و شمارهي قبلي را باطل اعلام كند. با اين حال، بعد از تصويب اين اصل، وقتي اين افراد ديدند به هدف خود نرسيدهاند، با انتشار فتواي جعلي منتسب به آخوند خراساني، كه اين اصل را زير سؤال ميبرد، سعي كردند تا مانع از عملي شدن اين اصل شوند.(6)
مقام معظم رهبري يكي از آسيبهاي مشروطه را عدم اجراي اين اصل عنوان ميكنند و معتقدند اين مسئله باعث شد تا مقدمات روي كار آمدن رضاخان فراهم شود. ايشان در اين باره ميگويند: «بدون علماي تراز اول در مجلس، مشروطه را به استبدادى از تراز استبدادهاى درجهى اول تبديل كرد؛ يعنى از استبداد ناصرالدينشاهى بالاتر! هيچ كس نمىتواند بگويد كه استبداد رضاخان از استبداد ناصرالدين شاه كمتر است؛ ناصرالدين شاه در قضيهى تنباكو عقب نشست؛ اما رضاخان در سال 1314، حركت مردم را سركوب كرد و واقعهى مسجد گوهرشاد را پيش آورد! اينها ناشى از عدم حضور علماي تراز اول در مجلس است.»(7)
سلب اعتماد مؤمنان
بعد از پيروزي انقلاب مشروطه، فضا براي انتشار مطبوعات و نشر عقايد مختلف و همچنين تشكيل انجمنها و گروهها به صورت علني فراهم گرديد. با اين حال، در اين زمان، دشمنان اسلام با تشكيل انجمنهاي مختلف و انتشار نشريات گوناگون، نه تنها به نشر عقايد مخالف اسلام پرداختند، بلكه در روزنامههاي خود، برخي از احكام مسلم اسلام را نيز زير سؤال بردند و خواهان تعطيلي اين احكام شدند. در اين دوران، وضعيت به جايي رسيد كه در روزنامهها، به صورت علني، تبليغات مشروب و لاتاري چاپ ميشد و مردم را در شرايطي كه كشور وضعيت اقتصادي خوبي نداشت، تشويق به خريد اجناس و پوشاك غربي ميكردند. اين مسئله باعث شد تا علماي اسلام به اين موضوع انتقاد كنند و حتي در اين باره نامهاي به مجلس بنويسند.(8)
تهاجم به اعتقادات مذهبي مردم از سوي روشنفكران غربزده به حدي رسيد كه آنها به صورت علني با نفي حجاب زنان، قيام عاشورا و زيارت خانهي خدا و حرم امامان شيعه، اين كارها را كهنهپرستي عنوان ميكردند. همچنين غربزدگان تلاش كردند تا دلايل عقبماندگي ايران را به اعتقاد به اسلام نسبت دهند و اعلام كنند كه باستانگرايي تنها راه نجات ايران است.
در اين زمان، تهاجم به اعتقادات مذهبي مردم از سوي روشنفكران غربزده به حدي رسيد كه آنها به صورت علني، با نفي حجاب زنان، قيام عاشورا و زيارت خانهي خدا و حرم امامان شيعه، اين كارها را كهنهپرستي عنوان ميكردند. همچنين غربزدگان تلاش كردند تا دلايل عقبماندگي ايران را به اعتقاد به اسلام نسبت دهند و اعلام كنند كه باستانگرايي تنها راه نجات ايران است.(9)
اين اقدامات انجمنها در تبليغات ضدديني باعث شد تا كمكم آحاد مردم كه ديندار و متدين بودند، از مشروطه دلسرد شوند؛ مسئلهاي كه باعث شد تا انقلاب مشروطه اصليترين حاميان خود را از دست بدهد. در اين رابطه، مقام معظم رهبري ميفرمايند: «يكى از عواملى كه موجب شكست مشروطيت شد، اين بود كه متدينين، بعد از مدتى، احساس كردند كار به سمت بىدينى پيش مىرود. جنجال زياد مطبوعاتى كه آن وقت همهى انگيزهى خودشان را اين قرار داده بودند كه به مقدسات دينى حمله كنند ـالبته كسانى كه در مشروطيت با اساس دين مقابله مىكردند، عدهى زيادى نبودند، اما جنجالشان زياد بودـ موجب شد كه متدينين، كه در صفوف اول مبارزهى مشروطيت بودند، به تدريج دلسرد شدند و كنار نشستند. وقتى چنين شد، نهضت شكست مىخورد.»(10)
روشنفكران غربزده
در زمان اواسط سلطنت ناصرالدينشاه، برخي از افرادي كه تحصيلكردهي غرب بوده يا تحت تأثير مكاتب غرب بودند، اقدام به تأسيس انجمنها و گروههاي مختلفي با هدف ترويج انديشههاي غربي در ايران نمودند. تا انقلاب مشروطه تعداد آنها به 140 انجمن در تهران با 30 هزار عضو رسيد. ضمن اينكه در شهرستانها نيز اين انجمنها اقدام به تأسيس دفاتر و جذب هوادار نمودند. در همين زمان، انجمنها توانستند برخي از شاهزادگان قاجار را جذب گروههاي خود نمايند و در دربار، حامياني كسب نمايند. علاوه بر اين، انجمنها از قبل از مشروطه با سفارتخانههاي خارجي در ارتباط بودند و از آنها كمك مالي نيز دريافت ميكردند.(11)
روشنفكران غربزده، بعد از انقلاب مشروطه، همواره اين انديشه را كه اگر خواهان پيشرفت هستيم، بايد از سر تا پا غربي شويم، ترويج ميكردند. اين افراد در نهايت، با هدايت سفارت انگليس، در تداوم رواج اين انديشه، اعلام كردند كه اجراي چنين موضوعي نيازمند وجود فردي قوي در رأس كشور است تا بتواند زمينههاي اجراي الگوي غربي توسعه در ايران را فراهم كند. به عبارتي، اين افراد با تبليغ غربي شدن به عنوان تنها راه پيشرفت، بسترهاي روي كار آمدن رضاخان و شكست مشروطه را، كه برآمده از حركت ديني مردم بود، فراهم كردند.
به عنوان مثال، تقيزاده كه نسخهي مشهور او (فرنگي شدن از فرق سر تا نوك پا) به عنوان نماد غربزدگي معروف شده، در نشريهي «كاوه» دربارهي راههاي پيشرفت نوشته است: «قبول و ترويج تمدن اروپا و تسليم مطلق شدن به اروپا و اخذ عادات و رسوم و تربيت و كل اوضاع فرنگستان ضروري است. به نظر نگارنده، ايران بايد ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگيمآب شود و بس.»(12)
همچنين ملكمخان از روشنفكران غربزده در اين باره مينويسد: «در مواجهه با فرهنگ جديد، سه راه بيشتر وجود ندارد. يا بايد از متقدمين تقليد كرد؛ يعني اينكه در استمرار سنت پاي فشرد، يا از فرنگيها سرمشق گرفت و يا ايرانيان خود اختراع كنند.» در نهايت بعد از اين مقدمه، او خاطر نشان ميكند كه بعيد است ايرانيان اختراعي بكنند. از اين رو، بايد به تقليد از غرب روي بياورند.(13)
در اين رابطه، مقام معظم رهبري ميگويند: «قاجار مردم را به جان آورده بود. مردم قيام كردند، پيشرو آنها هم علماى دين بودند. اينها مىخواستند در ايران استبداد از بين برود. دولت انگلستان، كه آن وقت در ايران نفوذ داشت و از عواملى در ميان روشنفكران برخوردار بود، اينها را ديد و نسخهى خودش را به اينها القاء كرد. اين روشنفكران، به جاى اينكه دنبال دستگاه عدالت باشند، مشروطيت را سر كار آوردند. نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد كه مشروطه را هم به همان شكلى كه خودشان مىخواستند برگرداندند؛ مشروطهاى كه به حكومت رضاخانى ختم شد!»(14)
يكي از آسيبهاي انقلاب مشروطه در ايران، عدم حضور مردم در صحنه براي جلوگيري از انحراف دستاوردهاي اين انقلاب توسط عوامل غربزده بود. اين مسئله باعث شد تا روشنفكران غربزده فضا براي مصادرهي مشروطه به نفع خود را مساعد ببينند و در راستاي انحراف اين انقلاب مردمي گام بردارند.
عدم حضور مردم در صحنه
يكي از آسيبهاي انقلاب مشروطه در ايران، عدم حضور مردم در صحنه براي جلوگيري از انحراف دستاوردهاي اين انقلاب توسط عوامل غربزده بود. اين مسئله باعث شد تا روشنفكران غربزده فضا براي مصادرهي مشروطه به نفع خود را مساعد ببيند و در راستاي انحراف اين انقلاب مردمي، گام بردارند. اين در حالي است كه اگر مردم در موقعي كه اولين انحراف را مشاهده ميكردند، در صحنه حضور مييافتند و با غربزدگان مقابله ميكردند، شايد انحرافات بعدي پيش نميآمد.
در اين رابطه، مقام معظم رهبري ميفرمايند: «ملتى كه در تهران ايستادند و تماشا كردند كه مجتهد بزرگى مثل شيخ فضلالله نورى را بالاى دار بكشند و دم نزدند؛ ديدند كه او را به جرم اينكه با جريان انگليسى و غربگراى مشروطيت همراهى نكرد، ضدمشروطه قلمداد كردند. اين سكوت باعث شد مجلس مؤسسانى تشكيل شود و در آنجا انتقال سلطنت به رضاشاه تصويب شود. آنها يك عده آدم خاص نبودند؛ اين يك گناه ملى و عمومى بود.»(15)
فرجام سخن
مروري بر رهنمودهاي مقام معظم رهبري در خصوص انقلاب مشروطه نشان ميدهد كه عوامل بيگانه و غربزدگان، براي اينكه بتوانند اين جنبش مردمي را به نفع خود مصادره كنند، در ابتدا تلاش كردند تا علما را كه رهبران اين انقلاب بودند به انزوا بكشانند تا از اين طريق، راه براي ورود تفكرات انحرافي و غربي در جامعه باز شود. وقتي اين افراد به هدف خود رسيدند و با ترويج اينكه تنها راه پيشرفت، پيروي بيچونوچرا از غرب است، بسترهاي لازم براي روي كار آمدن رضاخان را فراهم شد. البته در اين بين، مردم نيز بيتقصير نبودند؛ چرا كه اگر در صورت مشاهدهي اولين انحراف خواص، در صحنه حضور مييافتند، ميتوانستند جلوي اقدامات بعدي غربزدگان را بگيرند و از انحراف انقلاب مشروطه جلوگيري كنند.(*)
منابع:
1. غلامرضا گلي زوارزاده، نقش اساسي علما در انقلاب مشروطه، نشريهي مبلغان، ذيالقعده 1433، شمارهي 157، ص 71.
2. جمعي از نويسندگان، روحانيت و مشروطه، مؤسسهي بوستان كتاب، 1385، ص 91.
3. آن كي اس لمبتون، ايران عصر قاجار، ترجمهي سيمين فصيحي، جاودان خرد، 1372، ص 277.
4. محمدصادق مزيناني، تمايزات مشروطهخواهان مذهبي و جريان غربگرا، مؤسسهي بوستان كتاب، 1389، ص 433.
5. http://www.khamenei.ir
6. محمدصادق مزيناني، همان، ص 166 و 167.
7. http://www.khamenei.ir
8. عبدالمهدي رجايي، آسيبشناسي فرهنگي و اجتماعي جامعهي ايران عصر مشروطه، تاريخ ايران معاصر، شمارهي 44، زمستان 86، ص 125 تا 127.
9. جواد سليماني، از عدالتخانه تا مشروطهي غربي، مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزهي علميه، 1384، ص 45 تا 47.
10. http://www.khamenei.ir
11. مرتضي شيرودي، انقلاب نافرجام، فصلنامهي شيعهشناسي، سال سوم، شمارهي 12، زمستان 84، ص 236.
12. مقصود فراستخواه، سرآغاز نوانديشي معاصر، شركت سهامي انتشار، 1388، ص 367.
13. حسين آباديان، بحران آگاهي و تكوين روشنفكري در ايران، 1388، انتشارات كوير، ص 205.
14. http://www.khamenei.ir
15. http://www.khamenei.ir
منبع:برهان
- دوشنبه ۰۶ آذر ۹۶ ۱۸:۵۴ ۴۲۴ بازديد
- ۰ نظر